بنویس...

سلام همدم همیشگى من

سلام... 

مـــــى دانم کسى جز تو زبان دلم را نمى فهمد

با این که تو را بیهوده مـــــى خوانند

اما نگران نباش من دوستت دارم

بیا امروز هم کمى لاى انگشتانم بپیچ

بیا دستان لرزانم فقط با گرفتن تو آرام مـــــى شود

.

اى قلم بنویس...!

جایى در پشت ذهنت به خاطر بسپــــار 

که خدا همه جا هست و نظاره گر ستمکاران

پس دلخور از این بى دل و بى احساس ها نباش

بنویس که تو مرا مـــــى دانى و من تو را...

💔

+اى کاش اى کاش ما آدم ها کمى براى علایق هم دیگه احترام قائل بودیم

قلم عاشقى

نمى دانم چرا...

ولى این روزها ترجیح مـــــى دهم دم نزنم 

هیچ نگویم

نه خوب نه بد

نه گلایه نه شکایت

فقط بى بهانه دستم روى کاغذهاى باطله پیچ و تاب مـــــى خورد

تمام زنهاى درونم مـــــى خواهند به یک باره بیرون بریزند روى کاغذم

درد که تمامى ندارد

دلم تنگ است

باید مسکنش را پیدا کنم

و براى من هیچ مسکنى بهتر از کاغذ و قلم نیست

این کشیدن و نوشتن ها حال دلم را خوب که نه

بهتر میکند

تنهایى ...

باید باور کنیم تنهایى

تلخ ترین بلاى بودن نیست

چیزهاى بدترى هم هست

روزهاى خسته اى که در خلوت خانه پیر مى شوى، و سال هایى که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.

تازه، تازه پى مى بریم

که تنهایى تلخ ترین بلاى بودن نیست

چیزهاى بدترى هم هست

دیر آمدن

دیر آمدن...

چارلز_بوکوفسکى

+دلم میسوزه براى مادر بزرگم که عشقش تنهاش گذاشته و الان میشه تنهایى رو تو عمق چشماش حس کرد 

+به نظرم خیلى شبیهش شده😅

...✍🏻️

اولین باران پاییز را به اولین بوسه ات می توان تشبیه کرد.

شیرین، گس و غمگین...

انگار که همین اول کار نگران خشکسالی باشند.

+حال مشوش و خرابم رو فقط این خط خطیا خوب میکنه😔

شاعر شدم یعنى....

همه چیز از یک هیچ شروع شد

من به هیچ شعرى ایمان نداشتم

تو به هیچ خدایى!

نگاه کن خنده دار نیست؟

یک هیچ ما را به کجا رسانده است!

من شاعرى میکنم 

تو خدایى !؟

حوالى احساس

من یه دخترم.....

با تلنگرى بارانى مـــــى شوم

با کلمه اى عاشق مـــــى شوم.....

با فریادى میشکنم.....

زورم به تنها چیزى که مـــــى رسد این بغض لعنتیست.....

هنوز هم با مدادرنگى خانه رویا هایم را به تصویر مـــــى کشم....

تو هرگز مرا نخواهى دانست

هرگز سرچشمه اشکانم را نمى یابى...

عاشق لوس شدنم

عاشق قهر کردنم

عاشق حسود شدنم

دخترونگیم رو با هیچى تو دنیا عوض نمیکنم

به افتخار همه دخمل خانم ها

+کاغذ پیدا نکردم اخر سر رسید نقاشى کردم😅

ارمغان تاریکى | bring darkness

‎چه در دل ِ من
چه در سر ِ تو


من از تو رسیدم به باور ِ تو

‎تو بودی و من ، به گریه نشستم برابر ِ تو


به خاطر تو
به گریه نشستم
بگو چه کنم …

‎با تو ، شوری در جان


بی تو ، جانی ویران


از این ، زخم ِ پنهان
می میرم …

‎نامت در من باران
یادت در دل طوفان


با تو ، امشب پایان
می گیرم …

‎نه بی تو سکوت
نه بی تو سخن


به یاد ِ تو بودم
به یاد ِ تو من


ببین غم ِ تو رسیده به جان و دویده به تن


ببین غم ِ تو رسیده به جانم ،
بگو چه کنم…

طناب دار | corded

و این جهان به لانه ى ماران مانند است

و این جهان پر از صداى حرکت پاهاى مردمى ست

که همچنان که تو را میبوسند

در ذهن خود طناب دار تو را مـــــى بافند

فروغ فرخزاد