زندگى وزن نگاهى ست که در خاطره ها مـــــى ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل دارى
شعله گرمى امید تو را خواهد کُشت
زندگى درک همین اکنون است
زندگى شوق رسیدن به همان فردایى ست
که نخواهد آمد
تو نه در دیروزى و نه در فردایى
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردى
آخرین فرصت همراهى با امید است
زندگى یاد غریبى ست که در سینه خاک
به جا مـــــى ماند
سهراب سپهرى