❤️🎼رادیو عاشقی🎼❤️

حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن:):

❤️🎼رادیو عاشقی🎼❤️

حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن:):

❤️🎼رادیو عاشقی🎼❤️

رادیو عاشقی
فصلم که شد کوچ میکنم به تو...

آخرین مطالب
آخرین نظرات

چشم ها قادرند زندگی را زیر و رو کنند،

گاه با حرف هایشان

گاه با نگاهشان ...

وقتی حرف زیاد باشد،

درد زیاد باشد،

گوش شنیدن نباشد،

چشم ها پلک زدن را فراموش می کنند ...

خیره ماندن را شروع می کنند ...

نخوابیدن را یاد می گیرند ...

امان از خیره ماندن چشم ها ...

زمین و زمان را کن فیکون میکند ...

حرف چشم های خیره

بوی انتظار می دهد...

بوی نبودن...

بوی درد...

وحیدرضاخانى

۵ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۳۶
رادیو عاشقی

 

 

 

دی
 می خواست برود که آتش گرفت
تاول ها را سرما
 بی سوز  نکرد
چشم های دود گرفته
جهنم می دیدند
و آدم های سرگردان در میان شعله ، 
 آوار
دی
  با گریه رفت و لباس سوخته اش
 پنجشنبه را عزا دار کرد

 

۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۱۱
رادیو عاشقی

 

 

 

 

خواستند
از عشق
آغوش و بوسه را
حذف کنند
عشق
از آغوش و بوسه
حذف شد...
+موزیک پیشنهادى از شادمهر💔
+تنهاییام غمت نیست😔

 

۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۴:۳۹
رادیو عاشقی

اون ها خطرناکن!

ولی ما اون ها رو به دیوار خونمون آویزون می کنیم

به دستمون می بندیم

حتی تو ایستگاه های قطار می ذاریم

شنیدم که میگن تو آینده روبات ها انقدر قدرتمند میشن که می تونن آدم ها رو از بین ببرن !!

اما انگار همه فراموش کردن که چند صد سال پیش چیزی اختراع شد که هر لحظه داره جون مردم رو میگیره

ساعت ها !!

ساعت های جنایتکار

ساعت های لجباز

عقربه هاشون بی ملاحظه میچرخن

با اون صدای همیشگی، تیک تاک، بنگ بنگ!

وقتی که می خوای ساعت ها زود بگذرن، جون به لبت می کنن و دیر می گذرن !!

اما وقتی که می خوای دیر بگذرن، با تموم سرعت میگذرن !!

ساعت من دیگه تیک تاک نمی کنه

چون یه روز که ساعت هفت منتظر کسی بودم و اون دیر کرد

خیلی ترسیدم که یه وقت نیاد، واسه همین باطری ساعتم رو در آوردم...

حالا دیگه ساعتم همیشه هفت رو نشون میده !

درسته که دیگه عقربه های ساعتم نمی چرخن

اما صدایی رو از لا به لای رگ هام و از ضربان قلبم می شنوم که میگه

تیک تاک ... بنگ بنگ ... تیک تاک ... بنگ بنگ ...

.

روزبه معین



۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۰۷:۵۸
رادیو عاشقی

روزی گفتم می خواهم آفتابگردانت باشم و تو آفتابم شوی
گفتی باشد
 و مرا به سرزمین خود راه دادی.
در زمینت
در زیر نگاه تابانت
بارور شدم
 
همه چیز به من بخشیدی
هر آنچه خواستم را
بی چشمداشت
 در سبد آرزوهایم ریختی
و من شدم  آفتابگردان کوچکی که برای طلوع آفتاب دعا می کرد
.....
آفتابگردان تو بودن بزرگ ترین خوشبختی من بود
مرا کافی بود
اما تو بی دریغ می تابیدی و  این بار از سر مهر
کسی را به من هدیه دادی تا خوشبخت تر شوم
تا باز در ثانیه ثانیه هایم تو را بینم
 
 و او آمد تا آیتی باشد از سوی خورشید
از سوی تو
تا ما آفتابگردان تو باشیم
و در کنار هم
آفتاب را برای همه ی گل ها معنا کنیم
و آفتابگردان های دیگری بکارم.
...
آفتاب من!
سپاسگزارم
می خواهم طلوعت را...

۶ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۴:۱۷
رادیو عاشقی

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
مهدی اخوان ثالث

۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۱۳:۰۴
رادیو عاشقی

هرگز نگفتند
که زن باید عاشق باشد
و مَرد لایق ...
عشق را سانسور کردند ...!
        
من سالها جنگیدم
تا فهمیدم که بى عشق ،
نه گیسوانِ بلندم زیباست
و نه چشمانِ سیاهم ..!
                  
و نه مَردى با دستانِ زمخت
و گونه هاىِ آفتاب سوخته ،
خوشبختی ام را تضمین میکند ..!
 فروغ فرخزاد

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۶
رادیو عاشقی



‎راه رویام و چه زود دزدید
من یلدام،
 شب ِ دور از خورشید
باز پاییز شد و
باد چرخید و
هوس چو گیاهی مرموز رویید

اورویید و درخت از این همه درد
چو نگاهم خشکید

تا دیروز قدمی بردار
من رو باز به شروعش بگذار

تو زیبایی و بی پروایی و
من که از این دلتنگی بیمار

با من حوصله کن در این شب ِ کور
تو همیشه دل یار..
***
‎تو شب ِ بیدار منی
همه جا تکرار منى

گرچه بی من، گر چه که دور
دل ِ من، دل یار منی

تو شب ِ بیدار منی
همه جا تکرار منی

گرچه بی من، گر چه که دور
دل ِ من، دل یار منی
***


۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۷:۲۰
رادیو عاشقی

آدم باید یاد بگیره که برخى اوقات باید رفت و محو شد
یا ارام ارام همچون لاکپشتى که به آرامى دور مى شود
و یا همچون خیز آهویى که در چشم بهم زدنى زندگیش را از دست یوزپلنگ تقدیر میرهاند
و به سوى سرنوشتش میگریزد...
خب عزیزان حالا که تنها شده ایم بیاید تا بگویم چه باید کرد و از غمهاى موسمى این فصول عاشقیت, رها شد...
از قول استاد محمد على بهمنى به احساساتتان بگوید که:
تنهایى ام را مى بَرَم با خود، تا در خیابان ها بچرخانم/
از من تو را مى خواهد و از تو، تنها برایش شعر مى خوانم...,
بعدش بشینین پاى صحبت سیلویا پلات که گفته:
گاهی اوقات مجبوریم بپذیریم که بعضی از آدم ها فقط می توانند در قلبمان بمانند نه در زندگیمان…!!!
همچنین در کتاب قهرمان‌ها و گورها نوشته ارنستو ساباتو (ص 39) جمله عجیبى درج شده که باید واقع بینانه باهاش برخورد کرد اون جمله اینه:
تنهایی چه دلچسب تر میشه ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﺁﺩﻣﺎ، ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺘﻦ…!!!...
در هر حال عزیزانم، در زندگى ادمى گاه لحظات عجیبى وجود داره لحظات خارق العاده ایى که انسان با اگاهى کامل ترجیح میده با خودش تنها باشه...
میرسه به درجه ایى با خودت زمزمه مى کنى که:
گاهى هیچکس را نداشته باشى بهتر است، باور کن بعضیها تنهاترت مى کنند...!
بعدش به خودت میاى و اینجمله ژوان هریس مثل پژواک در گوشت میپیچد و:
ناگهان دلت مى گیرد از فاصله ى بین آنچه مى خواستى و آنچه که هستى...!...
اما دوستان در ناامیدى بسى امید است باید پرواز کرد پرندگانى که در قفس بدنیا مى ایند فکر مى کنند که پرواز، نوعى بیماریست...
قفسِ توهمات و دلخواستن هاى غیر واقعى و ماندن در عشق هاى پوشالى رو بشکنید و روح الوهى خودتون رو به پرواز در آورید،
من معتقدم همه چیز را باید به اندازه خورد، حتى غم را... چشماتون رو ببندید و بدانید که:
«أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ»...
تنها با یاد خدا دلها ارام مى گیرد...
"سرد شدن های یهویی"


۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۰۶
رادیو عاشقی

دریافت

 

 

 

چه بی تابانه می خواهمت

 

ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری !
چه بی تابانه تو را طلب می کنم !
بر پشت سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه یی بیهوده است.
بوی پیرهنت
این جا
و اکنون.
کوه ها در فاصله
سردند.
دست
در کوپه و بستر
حضور مأنوس دست تو را می جوید .
و به راه اندیشیدن
یاس را
رج می زند.
بی نجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی است
 
شانه ات مجابم می کند
در بستری که عشق تشنگیست
زلال شانه هایت
همچنانم عطش می دهد
در بستری که
عشق
مجابش کرده است
 
#شاملو
۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۱:۴۲
رادیو عاشقی