درباره تو
.
.
کنار مشتى تنهایى
غروب هم روى پله ها نشسته است...
دریغ از تو و پیامکى!؟
زیبا:
من از روى ماه واره ات
گاهى میشمارم
تا بیایى
افق را به شانه هاى صبرم بیافشانى!
باز هم من و تکرار خیابانى به سمت باران
خیالاتى شده ام!!!!
دست از سرم بر نمیدارى که!!!
انگار که از من و خودت گذشته اى
حتى غریبه ها از من
از منى که همین جایى ام
درباره تو همواره میپرسند....؟!
زیبا:
دست هایم اگر هم سن تو نیست
وسعت قلب تو را ادراک میکنم
مردم هر وقت دل نوشته هایم را بخوانند
درباره تو گمراه میشوند
.......زیبا