میــــــخندم | laugh
شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۰ ب.ظ
به بد عهدیِّ ایام و بدِ اقبال میخندم
دلم خون است اما باز، با این حال میخندم
قطار آرزوهایِ، محالم میرود اما
کنار ایستگاه امشب، به بغضی کال میخندم
به وصلش مژده دادم حافظ و دیریست در هجران
به فال کذب او با اشک، از آن سال میخندم
از آن ساعت که تن دادم به اجبار قضا یک سر
به طعم قهوه و فنجان و شوق فال میخندم
منم آن آدم برفی، که یخ بسته تنش اما
به گرمای دروغینِ کلاه و شال میخندم
میان دین و دل یک شب، سر عشق تو دعوا شد
دلم را بردی و دارم به این جنجال میخندم
اسارت در خیال تو، چه شیرین است وقتی که
به پرواز پرستوها، منِ بی بال میخندم
بیان وصف تو شاید، نباشد کار من اما
به وعظ واعظانه با زبان لال میخندم
تظاهر کرده ام عمری، به لبخند و نفهمیدی
که من با قلبی از اندوه مالامال میخندم
دروغ آینه از تو، مرا دق داده اما من
میان مردنم گاهی، به این تمثال میخندم
من از اشکال می خوردن، به حکم شرع حیرانم
به این تحریم ها"ساقی"، به این اشکال میخندم..
۹۵/۰۵/۲۳