❤️🎼رادیو عاشقی🎼❤️

حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن:):

❤️🎼رادیو عاشقی🎼❤️

حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن:):

❤️🎼رادیو عاشقی🎼❤️

رادیو عاشقی
فصلم که شد کوچ میکنم به تو...

آخرین مطالب
آخرین نظرات

جهت عضویت در کانال تلگرام رادیو عاشقى از لینک زیر وارد شوید

(چرا هیچکس جوین نشد😔)

radiolovee@

۲۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۴۸
رادیو عاشقی

به خواب هایم سر نکش
 وقتى در لحظات بیداریم حضور ندارى

۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۰
رادیو عاشقی

من نصف عمرم رفته
نصف مانده را هم دو نیم کن
به خواب و بیداری
این هوشیاری هم بیشترش می رود برای
کار و کار و کار
حساب کردم از کل زندگی چند روزی بیشتر وقت ندارم
خب من آدمم 
شام 
غذا
ببخشید دستشویی
حمام
حالا غم و خلوت و سکوت به کنار
چه می ماند از من؟
وای این چند دقیقه چه خاکی به سرم بریزم؟
هر جور محاسبه می کنم 
داشتنت دیگر فایده ای ندارد
دیر شده 
من کی ناز تو را بخرم
کی بگویی با اجازه ی فلانی بله
کی برویم سفر
کی بر گردیم
کی عشقمان دچار روزمرگی
کی دست به تعمیر علاقه بزنیم
کی تو باز قهر کنی
کی برت گردانم 
کی بچه 
سیسمونی
کی پوشک و عروسک
کی مدرسه اش
کی تعطیلات
ببین
می خواهی بی خیال گفتن دوستت دارم بشوم؟
آخر خود این جمله یک عمر وقت می برد


۹ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۳۳
رادیو عاشقی


خیلی راحت در چشم هایم نگاه کرد و گفت می خواهد برود.
حرفی نزدم، نه اینکه عاشقش نباشم ها...نه...  دیوانه وار دوستش داشتم.
اما باید با چشم های خودتان ببینید عشق از همان دری که وارد قلبت شده، دارد می رود، تا مثل الان من لال بشوید..
اینجور وقتها من لال می شوم.
همه ی وجودم می شود یک چشم، که با وجود ابری بودنش، تمام رفتن های معشوقش را یکجا به تماشا می نشیند..
فقط به امید اینکه شاید برود؛ تمام دنیا را بگردد ..
ببیند هیچ خانه ای گرم و نرمتر از خانه ی قلب منی که ترک کرده نبوده و نیست...😔
آن وقت دوباره برگردد و این بار آهسته در بزند، و من بی صبرانه بگویم خوش آمدی... 
بگویم می بینی؟
هیچ چیز این خانه عوض نشده ..
فقط کمی پنجره های قلبم ترک برداشته ..💔
چون وقتی می رفتی،
از همین پنجره یک دنیا تو را تماشا کردم...

۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۲
رادیو عاشقی

 

تگرگ
 

دریافت
حجم: 6.53 مگابایت
توضیحات: به چشمات قسم آروم ، نمیشم تا نیاى با من زیر بارون
 
☔️☔️☔️☔️☔️☔️
آسمان که ابرى شود ، دنیا که سرد شود
وقتى دلش بگیرد میگرید
گُمْگَشته قلب مرا این ابر ها دارند
از جنس بارانى تو؟
نه شاید هم تگرگ
ببار به تن کویرم
ببار و قلب ترک خورده ام را تسلى ببخش
پنجره را باز کن 
همه چیز را به باد گفته ام
خبر مرا از باد ها بگیر
 
۱۳ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۹
رادیو عاشقی

زندگى وزن نگاهى ست که در خاطره ها مـــــى ماند 
شاید این حسرت بیهوده که بر دل دارى
شعله گرمى امید تو را خواهد کُشت
زندگى درک همین اکنون است
زندگى شوق رسیدن به همان فردایى ست
که نخواهد آمد
تو نه در دیروزى و نه در فردایى
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردى
آخرین فرصت همراهى با امید است
زندگى یاد غریبى ست که در سینه خاک
به جا مـــــى ماند
سهراب سپهرى

۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۴۶
رادیو عاشقی


نجابتنیشخندى زد و گفت :

مگر این معشوغه دلبرى میداند؟
مگر این چادرى عهد قجر عشوه هم میفهمد؟
راز صید پسران میفهمد؟
با دو جمله بتواند بکند مست دلى؟
با نگاهى همه فرهاد کند؟ همه مجنون بشوند؟
راه رفتن که کند منگ دل هر پسرى، هیچ او میداند؟
تو بگو اصلا نازى به صدایش باشد؟
چشمک پر هوسى میفهمد؟
جلوه ى تن رخ زیبا و ادا ملتفت است؟
هیچ از لذت خندیدن و مستى داند؟
تاب گیسو بلد است؟
من همش زیر لبم خندیدم؛
او چــه داند تو چگونه دل ما را بردى؟
او چــه داند که زن و گوهر هستى چــه بود؟
یاد دیدار نخستت بودم،با همه سادگى و حجب و حیا میرفتى.....
نه نگاهت به کسى،نه زدى چشمک و خنده ى بى جا، نه سخن
نه تنت جلوه گر و عشوه کن مردى بود.....
نه صدایت نازک،
به همین سادگى و زیبایى!
دل من را بردى
نه فقط من بلکه خدا هم خندید
مرد اگر مرد بود..... لذتش عفت توست،چلچراغ نفسش چادر توست.....
على سلطانى وش
۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۵
رادیو عاشقی

کى میدونه آدما باید چند بار دلتنگ یه چیزى بشن
تا فراموشش کنن؟...
مثلا اگه دلتنگى برگ باشه!!!
و فراموشى پاییز،
آخر پاییز که بشه باید همه برگات بریزه و فراموش کنى
اما
میدونى!!!
من همیشه یه درخت کاجم...
نمى ریزه این دلتنگى ها از تنم...


۱۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۲۸
رادیو عاشقی

دیگَر براى داشتن کسى سماجت نمى کنم...
پرنده اى که عاشق من نباشد...
قفس هم برایش بسازم مـــــى رود...

۱۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۴۵
رادیو عاشقی

بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است
درد هاى پوستى کجا؟
درد دوستى کجا؟
این سماجت عجیب
پافشارى شگفت درد هاست
درد هاى آشنا
درد هاى بومى غریب
دردهاى خانگى
دردهاى کهنه لجوج
اولین قلم
حرف حرفِ درد را در دلم نوشته است
دست سرنوشت خونِ درد را با گِلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگریز خویش را  رها کنم؟
درد
رنگ و بوى غنچه دل است
پس چگونه من رنگ و بوى غنچه را زِ برگ هاى تو به توى آن جدا کنم؟
دفتر مرا دست درد مـــــى زند ورق
شعر تازه مرا درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من از چــه حرف مـــــى زنم؟
درد، حرف نیست
نام دیگَر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟


۱۱ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۳۲
رادیو عاشقی